- فرخ رخ
- زیبا روی زیبا صورت جمیل: کی بود که باز بینم باز آن همایون لقا و فرخ دیم. (مسعود سعد 616)
معنی فرخ رخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چاک چاک
آنکه صورتش زرد رنگ و پریده باشد، شرمنده منفعل، ترسیده
شریان
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بازش رای فرخ روز گشتی / زمانه فرخ و فیروز گشتی (نظامی۲ - ۲۰۳)
پری رو، پری چهر، پری رخسار، خوب روی
وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز می کند
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، خجسته پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
نیک پی، خجسته پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، روباز، خوش رو، بسیم، گشاده خد، تازه رو، روتازه، بشّاش، طلیق الوجه
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. گشاده رو خندان، کسی که پیوسته بعیش و عشرت گذراند
تک رو کسی که تنها رود و محتاج بدرقه نباشد
خجسته پی و خوشقدم
نام لحنی از سی لحن باربد
گشاده رو، خوش رو، خوش گذران
کسی که چهرۀ گلگون دارد، مقابل زردرو، کنایه از شاد، خوشحال، خوشدل، پیروز، کنایه از شرمنده و شرمسار
Flushed
раскрасневшийся
gerötet
почервонілий
zaczerwieniony
corado
arrossato
ruborizado
rougeoyant
blozend
लालिमा युक्त
memerah
محمرٌّ